غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

بگو کجاست مرغ آفتاب

دلم گرفته تو که اون بالایی ، توی این ماه که میگن مهمونی دادی پس چرا جواب منو نمیدی،حتما مهمونات زیادند و وقت نداری، کاش مرد ومردونه یکبار باهام حرف میزدی نه از زبون کسه دیگه ،خودت با من رو در رو ،مگه چی میشه، خوب من نمیتونم از روی شواهد تو رو  درک کنم اصلا من نفهمم ،همه که مثل هم نیستند ، دوست دارم به من بگی چی شد که بوجود اومدم صرف اینکه پدر و مادرم میخواستند از تنهایی در بیان یا اینکه میخواستند اثری از خودشون توی این دنیا بذارند، سالهاست که بدنیا میاند آدمها و میمیرند اما هنوز معلوم نیست که این چرخه باطل برای چی تشکیل شده ، راستی برام سئواله دوست دارم ببینم واقعا میبینی وکاری نمیکنی یا اینکه اینقدر سرگرمی و تفریح داری  که اصلا وقت سر خاروندن نداری.

کاش میدونستم تنهایی یا نه، نکنه شما چند نفری این دنیا رو درست کردید و دارید توی یک قمار بزرگ ما رو قربانی میکنید ، شاید هم ما رو مثل موش آزمایشگاهی دارید تست میکنید.هر کی هستی و هر چی هستی با من حرف بزن ، نه از توی کتابها نه از زبون طبیعت ، نه از زبون آدمهای دیگه ، من و تو با هم تک وتنها توی یک اتاق دربسته روی دو تاصندلی دور یک میز رو در رو ، رخ در رخ ، چشم در چشم . خیلی سئواهام زیاده، دوست دارم بدونم چرا من شیر خشک خوردم نه شیر مادر ،دوست دارم بدونم چرا وقتی خیلی بچه بودم عموم منو زد، دوست دارم بدونم چرا بابام به هر کاری دست میزد کارش نمیگرفت ، دوست دارم بدونم چرا اون زمانها وضع مالی ما خوب نبود ، دوست دارم بدونم چرا تو نذاشتی یک فوتبالیست معروف بشم ، چرا زانوم رو از بین بردی ،  دوست دارم بدونم چرا اون روز توی مدرسه آقای کریم زاده زد توی گوش من ،دوست دارم بدونم وقتی سال دوم راهنمایی بودم کی ساک ورزشی منو دزدید و منو با یک شورت ولباس ورزشی آواره کرد ، دوست دارم بدونم چرا مرضیه خانم اینها شبانه اساس کشی کردند و از کوچه رفتند ، دوست دارم بدونم کدوم راننده بدری خاله رو زیر گرفت و فرار کرد ، دوست دارم بدونم چرا اون روز دختر که معماری میخوند توی دانشگاه زل زد تو چشمای من نگاه کرد وگفت منو ببخش ، دوست دارم بدونم کی بود که اون روز زنگ زد خونمون و اون حرف ها رو به من زد ، دوست دارم بدونم چرا همیشه بابام پاهاش درد میکنه ، دوست دارم بدونم چرا مادر من همیشه از تومیترسه وگریه میکنه ، دوست دارم بدونم که خاله سوری چی توی قرآنت پیدا کرده که هر روز واسه خوندنش شماره عینکش بالا میره ، وای چقدر دوست دارم بدونم چرا تو اینقدر در مقابل ظالمها بیتفاوتی ، دوست دارم بدونم چرا من باید همه چیز رو با سختی بدست بیارم ، دوست دارم بدونم تو که میدونی من کم طاقتم چرا دوباره و دوباره منو امتحان میکنی ، دوست دارم بدونم چرا من نمیتونم با دیگران کنار بیام ، ای خدا با تمام وجودم صدات میکنم خواهش میکنم جوابم رو بده ، دیگه بریدم ، کم آوردم ، خدایا تو رو قسم میدم با من حرف بزن تو رو جون هر کی دوست داری با من حرف بزن یک چیزی بگو که فقط بدونم هستی ، وجود داری ، خدایا شاید الان اصلا حرف هام رو نمیشنوی ، یا اینکه وقت نداری ، اما هر وقت اینها رو خوندی حداقل به یک گوشه ای به من برسون که خوندیش ، کاش برام یادداشت میذاشتی ، کاش یکبار روی زمین زندگی میکردی کاش مثل من بچگی رو تجربه کرده بودی ومیدونستی وقتی همکلاسیت از روی شکم سیری چیز میخوره وتو گرسنه هستی چه حالی میشی، کاش تجربه میکردی وقتی توی مدرسه بچه های دیگه رو بخاطر وضع مالی بابا شون تحویل میگرند وحق تو رو به اونها میدند چه حالی به ادم دست میده ، کاش مثل من از کنار ویترین مغازه کفش فروشی رد میشدی در حالیکه نوک انگشتات از سرما کرخت شده بود ، کاش تو هم روی نیکمت ذخیره ها نشته بودی ومیدونستی چقدر سخته کس دیگه ای رو جای تو بازی بدند برای اینکه داییش معاون استانداره ، کاش میدونستی آدم چه حالی داره وقتی که مادرش بدنبال اجناس کوپنی از صبح تاشب توی صف وامیسته ، مشکل من همینه که تو اصلا شرایط من رو درک کردی ونمیدونی من چی کشیدم ، تا حالا شده کسی رو دوست داشته باشی اما از ترس نداشتن یک سیب نا قابل توی باغچه تون جرات نکنی بهش بگی که دوسش داری ، کاش میدونستی جنگ چقدر بده ، کاش غم از دست دادن عزیزان رو تجربه کرده بودی ، کاش درد مریضی رو تجربه میکردی ، کاش میدونستی وقتی شب های زمستون پدر آدم سرفه های ناجورمیکنه تن ادم در حالیکه خودش رو بخواب زده چه جوری میلرزه ، کاش میدونستی که مرده شورها هرگز برای خانوادشون غذا درست نمیکنند چون همه چندش شون میشه دست پخت زنی رو بخورند که مرده شوره ، کاش میدونستی بچه هایی با ایدز بدنیا میاند که روحشون هم از گناه خبر نداره و کاش میدونستی هیچ زنی حاضر نیست به این بچه ها شیر بده ، کاش میدونستی آدمهایی هستند که بمب های عروسکی برای بچه های مظلوم میفرستند ، کاش تو هم یکبار حقت ناحق شده بوده ، کاش یکبار به اداره ای مراجعه میکردی و کوچکترین تبعیض ها و نامردمی ها رو لمس میکردی ، چرا خلق کردی این گرد گردون رو ، بیا دیگه بیا با هم حرف بزنیم ، من منتظرم ، شاید هم خجالت میکشی که البته از توبعیده !

به هر حال شانس آوردی کار دارم وباید برم وگرنه حرف هایی میزدم که جوابهاشون رو باید تا ابد میدادی !

ام جون هر کی دوست داری خوب فکر هاتو بکن و اگه دوست داشتی بیا با هم حرف بزنیم مثل دو تامرد .

 

 

بگو کجاست
آنجا که زیر بال تو در عالم وجود
یک دم به کام دل
بالی توان گشود
اشکی توان فشاند
شعری توان سرود

تو نیستی که ببینی

 

 

این روزها بد جوری پریشونم ، شاید برای اینه که میخوام کارم روعوض کنم ، به دلایلی شخصی باید از تهران برای مدتی برم و این تغییر بزرگ داره منو اذیت میکنه علاوه بر اینکه از دست دادن شرکتی مثل سایپا و رفتن به یک شرکت کوچکتر اون هم در شهرستان نمیتونه خیلی امیدوار کننده  باشه  همه دارند میان تهران و من دارم میرم اما دلیل نا راحتی من این نیست

من دارم از تنهایی وخود آزاری رنج میبرم  .نمیدونم این خدا چقدر منو دوست داره که بجای همه چیز این حس رو درمن قرار داده بعضی وقتها حس میکنم خیلی ضعیفم اصلا من دم دمی مزاجم یعنی یه روز آفتابیم و یه روز ابری خودم هم هیچ وقت نمیدونم باید چیکار کنم .

به هر حال با خودم میگم این روزها هم میگذره .از وقتی بهمن مرده ، دیدم به زندگی عوض شده باباش مسافر کش بود با بدبختی بزرگش کرد ، مادرش مریض بود وتازه مستاجر هم بودند بعد زد ورشته مهندسی مکانیک دانشگاه ازاد قبول شد سال 77 بود یا 76 یادم نیست دقیقا ، با هزار زور و زحمت 4 ساله لیسانس گرفت از شانس بدش سربازی افتاد توپخونه تازه یک  سالی بود کارت پایات خدمت گرفته بود و داشت میرفت سر کار کمک خرج خانواده شده بود ، من عروسی بودم کرج ،  اومدیم یه گوشه  باغ بچه ها لبی تر کنند وسیگاری بکشند من هم داشتم با پسر عموم طبق معمول در مورد کار صحبت میکردیم موبایلم زنگ خورد محسن بود تعجب کردم کم پیش میاد زنگ بزنه اونهم بعدالظهر 5شنبه ، بعد از یک سلام وعلیک معمولی وبی مقدمه موضوع مرگ بهمن رو گفت در جا نشستم زمین پاهام سست شد سرم گیج رفت دیگه نفهمیدم چی گفت فقط گفت تسلیت میگم و قطع کرد .

اولش خواستم بروم نیارم اما چهرم همه چیز رو معلوم میکرد همه ریختند دورم وفهمیدند که خبر بدی بوده اون شب بعد مهمونی توی راه تا خونه همش یادش بودم ای خدا چقدر بی معرفتی تو اگه خوشی کرده بود دلم نمیسوخت بدبخت هیچی به خودش ندید ورفت مگه چی میشد حالا این بدبخت چن روزی بیشتر زنده میمومند مگه چیزی از تو کم میشه

مراسم هفتمش کم از کربلا نداشت دو تا ماشین عروس براش گل زده بودن و جوونهای فامیل طبق دامادی براش سر گرفته بودن مادرش حنا درست کرده بود ودست بچه ها میذاشت مادرش میگفت به عروسی بهمن خوش اومدید . پدرش چند روزه 20 سال پیر شده بود و به زور خودش رو میکشید وراه میرفت انگار روح توی بدنش نبود برادرکوچیکش تاما رو دید خودش رو پرت کرد توی بغلمون و گریه کرد .اینقدر حالم بد بود که داشتم میمردم باورم نمیشد که به همین راحتی از بین ما رفته . مادرش خیلی حالش بد بود داشت کر میکشید و بلند بلند داد میزد پسرم بلند شو دوستات اومدند دنبالت ، تو که اونها رو هیچ وقت معطل نمیکردی اما بهمن نیومد خیلی منتظر شدیم اما نیومد که نیومد.

بعد مرگش خیلی فکر کردم ،‌راستشو بخواین خیلی ترسیدم ، فکر میکنم وقت تنگه وشاید دیگه نتونم اشتباهات رو جبران کنم ، باید کاری بکنم!

حالا بعد از مرگ بهمن تصمیم گرفتم بیشتر فکر کنم میخوام بیشتر اززندگی لذت ببرم وبه گفته ای دیگه میخوام زندگی کنم

من باید دوباره خودم رو پیدا کنم و تلاش کنم تا تغییرات لازم برای درک مفهوم زندگی رو بوجود بیارم .

 

 

 

تو نیستی که ببینی
 چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
 چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
 مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون آینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
 نسیم روح تو در باغ بی جوانه من