غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

هوای دلم بارانی است

هوای دلم بارانی است

تازگیها چیزهای جدیدی شنیده ام باید به آنها فکر کنم

هر روز که میگذرد بیشتر تلاش میکنم تا لااقل خودم را بشناسم

هر روز بیشتر از خودم بدم میاید

هوای دلم طوفانی است

در سرم غوغاییست

فکر هایی هست که میدانم دیگران با خنده ای از کنارشان میگذرند

نمیدانم شاید هم من ماهی تنگ بلورم و دریا فقط یک رویاست

از هر طرف نرفته به بن بست میرسم

بر میگردم و دوباره بن بست

هم شکل هم هستند با دیوارهایی بلند

وسردی بادی تند که در ته کوچه به دیوار میخورد و بر میگردد

به صورتم سیلی میزند

سرم را بالا میگیرم

سرم سوت میکشد

دوباره برمیگردم

راه هموار نیست

دست به دیوارها میکشم

خط های روی دیوار را دنبال میکنم

به تقاطع میرسم همه خطها به هم میخورند

خطم را گم میکنم

شانسی یکی دیگر را میگیرم و دوباره میروم باز هم بن بست است

این یک لابیرنت است

بازی که باید موش را به پنیر برساند

کاش میتوانسم پرواز کنم بالا بروم و از TOP View نگاه کنم

آنوقت میتوانستم از این هزار توی لامصب رها شوم

همیشه با نوشتن آرام میشدم

اما حالا وحشی تر میشوم گستاخ تر

بعد از نوشتن خالی نمیشوم دیگر

فکر میکنم باز هم میتوانستم بنویسم

فکر میکنم حق مطلب را ادا نکرده ام

هوای دلم آسمانیست

چیزی میخواهم

تازه کند روح مرا

خسته ام از این تار تنیده به دست خویش

و اسبی راهوار میخواهم که بتازم بر همه دشتهای تنهایی

و در نوردم تمامی شبهای ظلمانی را

من به جهل خویش گرفتار شده ام

و راه فراری نیست

مگر اینکه دوباره خودم را پیدا کنم

 

 

 

میوه نمیدهد به کس باغ تفرج است و  بس

جز  به  نظر  نمیرسد  سیب درخت  قامتش