غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

دلم گرفته بود گفتم خودم را سبک کنم

چقدر خسته ام

چقدر چیزهای خوبی هستند که دوست دارم داشته باشم

چقدر مسافرت های خوب وجود دارد که من دوست دارم بروم

چقدر خوابم می آید

چقدر دوست دارم رمانتیک باشم

و چقدر دوست دارم اسکی کنم

چقدر دوست دارم در سرما پوستم در آفتاب بسوزد

چقدر دوست دارم الان خانه بودم و دراز میشدم روی زمین و کتاب میخواندم

دلم میخواهد به یک کنسرت خوب بروم

دلم می خواهد امشب به یک تاتر می رفتم و برای بازیگران گل می بردم

چقدر چیزهایی که من دوست دارم حقیر و کوچک هستند

و من چقدر ناتوانم که به هیچ کدامشان نمی رسم

برای خودم کسی شده ام دوباره

بیش از چهل هزار عضو در کلوب های من

پرسپولیس، فروغ فرخزاد ، اخوان ثالث ، حمید مصدق و...

همه اعضاء را دوست دارم

یک جور حس دین

باید برای همه آنها کار کنم

وقت بذارم

مطلب تهیه کنم

اما باز هم احساس تنهایی میکنم

این احساس تنهایی که میکنم به خاطر زیاده خواهی من است

دوست دارم همه باشند

و همه چیز باشد

بارها خواسته ام کلوب را رها کنم

اما نتوانسته ام

یک جور سر نوشت من و کلوب هایم پیوند خورده اند

همه شان را دوست دارم حتی آنهایی را که از من گرفتند به زور مثل سهراب  سپهری ، فریدون مشیری و ...

تازگی ها بچه ها دوباره به من لطف می کنند

تبریک و خسته نباشید می گویند

و من دوباره یادم می افتد که هنوز زنده هستم

خوشحالم

اما غمگین

دوست شان دارم

اما ندارمشان

هر روز با آنها هستم

اما بدون آنها

کاش میشد

همه آدمها در کلوب عضو بودند

و کاش من مدیر همه کلوب ها بودم

و همه با هم مهربان تر بودند

کاش کمی بیشتر فکر می کردم

به جملات بالا خنده ام می گیرد

چرا من باید فکر کنم می توانم همه را نجات بدهم

دارم قهقهه می زنم

همکارم من را نگاه می کند

حتما فکر می کند من دیوانه شده ام

سرم را می خارانم و دوباره خنده ام  میگیرد

اول تصمیم میگیرم خطوط بالا را پاک کنم

اما دوباره پشیمان می شوم

خدایا چگونه می توانم نجات پیدا کنم

فقط تو هستی که قادر متعالی

 و فقط تو می توانی من را راهنمایی کنی

خیلی وقت است که با هم حرف نزده ایم

می دانم خیلی غرغر میکنم اما تو دیگر باید عادت کرده باشی

البته رفتار تو هم زشت است که همیشه حرف های من را به هیچ جایت حساب نمی کنی

بعضی وقتها لجم در می اید و تصمیم می گیرم دیگر با تو حرف نزنم

الان هم اگر می بینی حرف می زنم بیشتر بخاطر خودم است نه تو

دلم گرفته بود گفتم خودم را سبک کنم

راستی این روزها چکار می کنی؟

با صدی اذان بلند می شوی یا با ناقوس کلیسا

صبحانه چه میخوری  تخم مرغ 200 تومانی یا پنیر 2000 تومانی

شاید هم صبح ها خرچنگ می خوری یا لابستر

چی می پوشی؟

 با مد همراهی یا همان لباس های رنگ و رو رفته قدیمی را

هنوز هم به فیلم های چاپلین می خندی یا با جیم کری حال می کنی

کجاهایی؟

پرواز می کنی؟

یا در کوچه ها پزسه می زنی؟

هنوز هم با زنها می خوابی؟

راستی قرضهایت را دادی؟

چرا دیگر به استخر نمی روی؟

دختر افسر خانم هم طلاق گرفت و من میدانم که این هم زیر سر تو بود

باز هم کاری از دستت بر می آمد و تو نکردی

خودمانیم خیلی خوش غیرتی

اگر همه مثل تو باشند خوب می شود

بدون غیرت و تعصب شاید هم بدون غرور و تعصب! 

بدون چون و چرا

از نظر تو همه بد بختی دارند و این یک اصل است

پس باید باشد

برایت مهم نیست و غصه هم نمی خوری

بهترین بندگانت در بدترین وضعیت زندگی می کنند و می میرند

و تو عین خیالت نیست.

باید بروم سر کار حالا دوباره می آیم و برایت می نویسم

برایم از خودت بنویس

حداقل به اینها که این مطلب را می خوانند بگو اگر چیزی از تو می دانند بنویسند.

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:12 ق.ظ

خدا که دلش نمی خواد بنده هاش دلشون بگیره.
شما یه جورایی خدای کلوبهاتون هستید و اونا براتون مهم هستند. هم آدماش هم کلوبها . ما هم برای خدا مهم هستیم.

لی لن باز پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:09 ب.ظ

ای با با
خدا کجا بود !

الف.کاف پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:39 ب.ظ http://open-area.blogsky.com

چیزی نمی‌دونم...
اما یه چیزایی هست که دوست دارم بدونم...

انارام فروهر شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:32 ب.ظ http://asanaram.mihanblog.com

سلام مهدی . چقدر دلتنگی ؟ چقدر تنهایی ؟ چقدر .... در چه حالی ؟

غریبه آشنا شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ب.ظ

منم چیزی نمیدونم

اما یه شایعاتی شنیدم......... میگن خدا مرده....

شما چیزی نشنیدی در باره اش؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد