من حالم از دنیای مسخره به هم می خورد
من دلم گرفته است
من احمق هستم که نمی توانم لذت ببرم
چه مرگم شده است؟
دلیلی نمی بینم
بغض دارم
در شرکت نمی شود گریه کرد
مخصوصا که من یک مرد خرس گنده 28 ساله هستم
اصلا گور بابای همه
دوست دارم همین الان برگه مرخصی را محکم بکوبم روی میز رئیس که دارد به خواهرش تلفنی زبان آموزش میدهد
بعد ماشین را بردارم بروم در یک کوه وکمری خودم را گم و گور کنم
تب دارم
عرق کرده ام
صدای وحشتناک کولر شرکت در گوشم می پیچد
کولر باد گرم می زند و فقط صدا در می آورد
روی میز محسن پنکه روشن است وهوای گرم را به پس مغز من می کوباند
مغرم آب پز شده است
من سردم است و دارم می لرزم
تب دارم
حوصله کسی را ندارم
و حتما دیگران هم همینطور هستند
دلم برای خودم می سوزد
هنوز هیچ کاری برای خودم نکرده ام
پس من احمق کی میخواهم به فکر خودم باشم
مردم از بس رعایت کردم
مردم
واقعا من یک مرده هستم
یک سیب زمینی
یک بازیگر
یک احمق دو رو
کسی که همیشه تظاهر میکند همه چیز بر وفق مراد است
من دلم برای خودم ، هم می سوزد
و هم خودم را لعنت میکنم که چقدر بی عرضه هستم
من به یک حماقت محض دچار شده ام
کار کار کار کار کار کار کار
مرده شور این زندگی را ببرند که همه اش شده است کار
واقعا من یک مرده هستم
منتظر نوشتنتون بودم اما...
نوشته جالبی بود ... دغدغه خیلیهامون که فقط تظاهر می کنیم همه چی رو به راهه ... ولی از هیچیش راضی نیستیم ...
عزیز دل برادر چی شده به آسمان و زمین می پری ؟ حالا این دوتا به جای خود با خودت چه کار داری ؟
چه جالب مثل من