از 25 آذر 86 تا الان دوست نداشتم اینجا بنویسم اما امروز 4 شهریور 88 دوست دارم اینجا بنویسم
25 آذر 86 دلیل خاصی برای ننوشتن در اینجا نداشتم و امروز هم در 4 شهریور 88 دلیل خاصی برای نوشتن ندارم
من همینطوری هستم
این چند وقت ، اتفاقات زیادی دور و بر من اتفاق افتاد :مراقبه ،مرگ ، تولد ، ازدواج ، خانه نو ، سرطان ، مهاجرت به کانادا ، ترفیع شغلی ، غریبههای زیادی که آشنا شدند و آشناهای زیادی که غریبه شدند . همه و همه بر من تاثیر داشتند: وسواس ، غم ، شادی ، ترس ، دلتنگی ،افسوس ، تحسین ،شادی ، خوشحالی و ناراحتی .
اما من باز هم همین هستم که بودم .
خیلی فیلم دیدم خیلی زیاد ،تلاش کردم ، موزه رفتم ،نقاشی دیدم ، کتاب خواندم ،خوشنویسی دیدم ، تئاتر دیدم ، موسیقی شنیدم ، شنا کردم ، باشگاه رفتم ، سفر کردم .
اما من باز هم همین هستم که بودم.
باز هم همان سردردها ، دلدردها ، سوزش چشم ، و ذق ذق کردن سرم ، هنوز هم پاهایم در کفش ورم میکند
برای در تعادل ماندن تلاش کردم . اما نشد . حالا هم البته ناامید و ناراحت نیستم فقط کمی خسته هستم . من تنهایم
تنهای تنها
و رها شده در بین تنها