غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

همیشه خواسته ام من باشم

 

از دوستی پرسیدم: چرا نمی نویسی ؟و او گفت : حال وحوصله ندارم.

ایشان از من پرسیدند: تو چرا نمی نویسی؟

و من گفتم : چون فعلا همه چیز مرتب است و من حوصله دارم.

نمی دانم دیگران برای چه می نویسند.

اما من هر وقت به گیر و گوری می رسم نوشتنم می آید.

بعضی ها در یک حالت روحانی و با قداست خاصی می نویسند.

و من خیلی معمولی وقتی پشت میز کارم قوز کرده ام .

بعضی ها فکر می کنند ، جمله ها را پس و پیش می کنند و می نویسند.

و من مثل خاله زنک ها که یکریز حرافی می کنند می نویسم.

بعضی ها با عشق می نویسند.

و من بیشتر وقتها موقع نوشتن تند تند می نویسم تا زودتر تمام شود که به دستشویی بروم و خلاص شوم.

بعضی ها برای معشوقه ها ، شاگردها ، دوستان نویسنده ، روشنفکران و.. می نویسند.

و من برای یک نفر مثل خودم که آپ کرده است و اتفاقی مرا در صفحه بروز شده ها می یابد.

بعضی ها برای پول می نویسند.

و من با اینکه پول را خیلی دوست دارم مجانی می نویسم.

بعضی ها برای شهرت می نویسند.

و من از ترس حراست شرکت که یک مهندس را چه به این شکر خوردن ها با نام مستعار.

بعضی ها می نویسند تا جاودانه شوند .

و من برای الان می نویسم چون فکر می کنم وقتی مردم دیگر گور بابای همه چیز.

بعضی ها می نویسند به تقلید از فلان نویسنده.

و من هنوز نمی دانم کدام نویسنده بزرگ از روی دست من می نویسد.

بعضی ها با خودکار و مداد می نویسند .

و من مثل یک تایپیست ماهر به جنگ صفحه کلید می روم.

بعضی ها از نوشته های دیگران دزدی می کنند .

و من از بس کم میخوانم نمی دانم چی را از کی بدزدم

و می دانم اگر چیز دزدی بنویسم اینقدر تابلو می شود که نگو و نپرس.

بعضی ها بر اساس یک مکتب ادبی خاصی قلم می زنند .

و من هم بر اساس مکتب علی اصغری که همه زندگی مرا فرا گرفته است.

بعضی از دوستان برای روزنامه های معتبر ، محلی و یا وبلاگ های معروف می نویسند .

 و من برای وبلاگ خودم که آن هم کمتر کسی می شناسدش.

بعضی ها برای جوایز ادبی می نویسند .

و من فقط برای اینکه یک نفر که همه راز ها را می داند ، بخواند و بگوید خوب است.

همین تفاوت های ناچیز است که میتواند زندگی افراد را تحت وشعاع قرار دهد

یکی بشود خالق هری پاتر

و یکی مثل من بشود خالق این نوشته

یکی نوبل ببرد

و من یک هندوانه از سبزی فروشی به خانه

و برای همین است که من همیشه خواسته ام من باشم

و من مانده ام

و به هیچ کجا نرسیده ام

هنر معاصر

 

پنجشنبه به موزه هنر های معاصر رفتم و از چیزهایی دیدن کردم

اولین چیز اینکه

وقتی می روی و می بینی یک عده هنر را تا این حد ساده کرده اند

خنده ات میگیرد

بعضی از کارها خنده دار بود

شاید هم خیلی خنده دار

بعضی از کارها را که می دیدم هر دو بهم می خندیم

من به تابلو و تابلو به من (دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید)

تازه به عمق فاجعه پی بردم

گویی من یک روستایی هستم که حالا وسط متروی توکیو رها شده ام

من که تا چند سال پیش شعر نو را شبیخون فرهنگی می دانستم

چیزهایی دیدم که در نهایت سادگی سرشار از زیبایی بودند

و اما کمی ترسناک

چیزی را که نمی فهمی

یا باید بگویی خیلی خوب و پیچیده بود

و یا با بادی به غبغب بگویی مزخرف بود

اما می شود فهمید که

دیگر لازم نیست 20 سال دود چراغ بخوری و یک تابلو بکشی

هنر ساده شده است

یک کار بود مربوط به آقای گولدز(گلاس)

یک لیوان آب را درنظر بگیرید که در آن شکر ریخته اند

حالا یک مداد را بصورت افقی روی لب لیوان قرار دهید

چند نخ را به مداد گره بزنید و به داخل لیوان بیاندازید

طبیعتا بلورهای شکر تشکیل میشوند و شبکه های بلوری درخشانی شکل می گیرد

این را ما زیاد داریم در فرهنگ خودمان(نبات سازی که در مشهد وقم زیاد است)

این آقا یک عکس گرفته بود از این اتفاق که اگر دوربین داشته باشید

هزینه تهیه چنین عکسی حدودا هزار تومان می شود

یک نفر دیگر را در نظر بگیرید که چند میلیون برای یک عکس خرج میکند

هزینه مسافرت و رفتن به یک منطقه دور افتاده و عکس گرفتن از یک اتفاق نادر

که مثلا هر دویست سال یکبار اتفاق میافتد (مثلا یک کسوف یا یک آتشفشان)

هر دو عکس قشنگ هستند البته از نظر هنری

و هر دو دارای ارزش

آن یکی را طبیعت بوجود آورده و یک عکاس ماهر آن را ثبت کرده است

و این را یک هنرمند خلق کرده و خودش هم ثبت کرده است

فرق هنر مدرن و هنر های قدیم در این است

مثلا همین عباس کیارستمی یک عکس ساده گرفته بود از یک کوه برف و درختی که در بین برف بود

نمی خواهم تملق و  چاپلوسی کنم چون قرار نیست به من چیزی برسد

نمی خواهم ادای روشنفکر ها را هم دربیاورم چون خودم از آنها متنفرم

اما قسم میخورم این آقای کیارستمی به سادگی در یک روز که می گذشته است

از راه این تصویر را دیده و عکسی گرفته است

که به غایت زیبا بود

حداقل چون خیلی ساده بود

شاید همه ما یکبار هم که شده در زندگی این قاب را دیده ایم

اما کیارستمی آن را ثبت کرده بود

یک سری کار هم بود مال آقای به نام احمد نادعلیان(WWW.Nadalian.Com)

که سنگ تراشی میکرد

سنگ هایی به شکل استوانه

و روی سنگ ها نقش ماهی ، مار و ..

و میغلتاند این استوانه ها را روی شن های خیس ساحل

و نقش می افتاد روی شن

و موج می آمد و همه را می شست و می برد

همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم

که آدمی در گذر زمان تفکرش عوض می شود

در اول نوشتم

من بخاطر علاقه پدر بزرگم به شعر مجبور بودم و شاید هم برای جایزه شعر حافظ را از بر کنم

می خواندم و جایزه می گرفتم

تا دوره دبیرستان نیما یوشیج را ویران کننده (همان ترمیناتور غربی ها ) ادبیات می دانستم

تا اینکه با حمید مصدق آشنا شدم

روز اول که شعرش را خواندم ، در کتابخانه بود

مانند کسانی که گناه کبیره کرده اند به خانه رفتم

اما چه گناه لذت بخشی بود

و دوباره گناه

و خجالت از دوستانی که بخاطر خواندن شعر نو آنها را مسخره می کردم

و دوباره گناه

و فروغ

وسهراب

و اخوان

و شاملو

و....

خجالت هم نمی کشم اگر بگویم فلان شاعر ترانه سرا هم شعر های قشنگی دارد

چیزی در دنیا در حال تغییر است

و من هنوز به خوبی نمی دانم که سرچشمه تغییر کجاست

اما خیلی ملموس می توان این را حس کرد

مشکلی که این هنر دارد این است

که چون خیلی ساده است میتواند به ورطه روزمرگی بیفتد

مثلا یکی برود و از همان تک درخت ها و برف عکس بگیرد

فکر نمیکنم دیگر جالب باشد

درست است که ساده است اما فقط این نوع هنر یکبار است

نوعی اختراع ، اکتشاف ، نمیدانم شاید خلاقیت بهتر باشد برای توصیفش

چیزی دارد که اولی مهم تر از بقیه است

عکس بلور شکر ، یک نیرو داشت

یک جذبه

انگار اولین بار بود که کسی از بلور شکر عکس میگرفت

بلورها ژست گرفته بودند

انرژی از آنها ساطع شده بود

و این انرژی روی نگاتیو نشسته بود

به همین سادگی

شاید در کتاب علوم هم این عکس باشد

یا در کتاب شیمی

در قسمت تشکیل ساختار بلوری مواد

اما این شکر ها چیز دیگری بودند

خیلی برای من جالب بود

و خدا را شکر میکنم در مملکتی که هم سن و سال های مرا به جرم ارضای یک میل خدادادی

اعدام میکنند

من توانستم به موزه بروم

و تشکر می کنم از کسی که مرا راهنمایی کرد

و تشکر می کنم از خداوند بزرگ که نگذاشت احمق های کوتوله جلوی برگزاری این نمایشگاه را بگیرند

و تشکر می کنم از شما که این مطلب را خواندید.

 

این هم آدرس گوشه هایی از نمایشگاه

فقط باید با فیلتر شکن بروید چون سایت فیلتر است

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2007/10/071020_ag-contemporary-arts-pics2.shtml

 

وقتی هیچ کس نیست که باشد

 

 

وقتی هیچ کس نیست که باشد .

وقتی هر کس که هست نیست .

وقتی کسی میخواهد باشد و تو نمی خواهی .

آنوقت چیزی را می خوانی .

طلب می کنی از یک قدرت کامل که می تواند همه چیز را تغییر دهد .

به اسامی مختلف میخوانی اش

خدا – رب – مهربون – اوستا کریم و اسمهای ساختگی بسیار

و می رسی به همین

 

الهی و ربی من لی غیرک

 

انتظار معجزه داری

فکر میکنی همه چیز حل می شود

اما باز هم به در بسته می خوری .

آرام می شوی

آرام نمی شوی

انگار جزئی از برنامه است

و تو عجز ولابه می کنی

اما همین است

وقتی همین بوده ،هست و خواهد بود

بهتر است سکوت کنی

حتما که او بینای قادر است

و حتما که میتواند همه چیز را مرتب کند

اما

اما

همه زندگی من شده است این اما ،

که چرا کاری نمی کند؟

عدالت چیست ؟

و خدا چرا کاری نمی کند؟

اگر قرار نبوده است کاری بکند،

 پس چرا این همه آیه که بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را

خدایا پایین بیا از عرش کبریاییت

و پاسخ بده سئوال های بی جواب را

تو کجا هستی؟

در کدامین بستر گرم خفته ای که هر چه میخوانمت بر نمی خیزی

یا من کورم یا تو اینقدر بزرگی که باید دور تر بایستی تا ببینمت

بیا و با من سخن بگو

نه از کتاب

و نه با واسطه

بیا و بگو بدون نشانه ها بدون  برهان ها بدون استدلال ها

تو هستی میدانم

اما به چه کاری مهم تر  نشسته ای که به داد نمی رسی 

اگر بدانم راحت می شوم

حداقل می دانم که تکلیفم چیست