غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

دیگر اینجا نمی نویسم

دیگر اینجا نمی نویسم

حالا می توانید نوشته های من را اینجا بخوانید :

www.mahdighaznavian.blogsky.com

 

دلم گرفته بود گفتم خودم را سبک کنم

چقدر خسته ام

چقدر چیزهای خوبی هستند که دوست دارم داشته باشم

چقدر مسافرت های خوب وجود دارد که من دوست دارم بروم

چقدر خوابم می آید

چقدر دوست دارم رمانتیک باشم

و چقدر دوست دارم اسکی کنم

چقدر دوست دارم در سرما پوستم در آفتاب بسوزد

چقدر دوست دارم الان خانه بودم و دراز میشدم روی زمین و کتاب میخواندم

دلم میخواهد به یک کنسرت خوب بروم

دلم می خواهد امشب به یک تاتر می رفتم و برای بازیگران گل می بردم

چقدر چیزهایی که من دوست دارم حقیر و کوچک هستند

و من چقدر ناتوانم که به هیچ کدامشان نمی رسم

برای خودم کسی شده ام دوباره

بیش از چهل هزار عضو در کلوب های من

پرسپولیس، فروغ فرخزاد ، اخوان ثالث ، حمید مصدق و...

همه اعضاء را دوست دارم

یک جور حس دین

باید برای همه آنها کار کنم

وقت بذارم

مطلب تهیه کنم

اما باز هم احساس تنهایی میکنم

این احساس تنهایی که میکنم به خاطر زیاده خواهی من است

دوست دارم همه باشند

و همه چیز باشد

بارها خواسته ام کلوب را رها کنم

اما نتوانسته ام

یک جور سر نوشت من و کلوب هایم پیوند خورده اند

همه شان را دوست دارم حتی آنهایی را که از من گرفتند به زور مثل سهراب  سپهری ، فریدون مشیری و ...

تازگی ها بچه ها دوباره به من لطف می کنند

تبریک و خسته نباشید می گویند

و من دوباره یادم می افتد که هنوز زنده هستم

خوشحالم

اما غمگین

دوست شان دارم

اما ندارمشان

هر روز با آنها هستم

اما بدون آنها

کاش میشد

همه آدمها در کلوب عضو بودند

و کاش من مدیر همه کلوب ها بودم

و همه با هم مهربان تر بودند

کاش کمی بیشتر فکر می کردم

به جملات بالا خنده ام می گیرد

چرا من باید فکر کنم می توانم همه را نجات بدهم

دارم قهقهه می زنم

همکارم من را نگاه می کند

حتما فکر می کند من دیوانه شده ام

سرم را می خارانم و دوباره خنده ام  میگیرد

اول تصمیم میگیرم خطوط بالا را پاک کنم

اما دوباره پشیمان می شوم

خدایا چگونه می توانم نجات پیدا کنم

فقط تو هستی که قادر متعالی

 و فقط تو می توانی من را راهنمایی کنی

خیلی وقت است که با هم حرف نزده ایم

می دانم خیلی غرغر میکنم اما تو دیگر باید عادت کرده باشی

البته رفتار تو هم زشت است که همیشه حرف های من را به هیچ جایت حساب نمی کنی

بعضی وقتها لجم در می اید و تصمیم می گیرم دیگر با تو حرف نزنم

الان هم اگر می بینی حرف می زنم بیشتر بخاطر خودم است نه تو

دلم گرفته بود گفتم خودم را سبک کنم

راستی این روزها چکار می کنی؟

با صدی اذان بلند می شوی یا با ناقوس کلیسا

صبحانه چه میخوری  تخم مرغ 200 تومانی یا پنیر 2000 تومانی

شاید هم صبح ها خرچنگ می خوری یا لابستر

چی می پوشی؟

 با مد همراهی یا همان لباس های رنگ و رو رفته قدیمی را

هنوز هم به فیلم های چاپلین می خندی یا با جیم کری حال می کنی

کجاهایی؟

پرواز می کنی؟

یا در کوچه ها پزسه می زنی؟

هنوز هم با زنها می خوابی؟

راستی قرضهایت را دادی؟

چرا دیگر به استخر نمی روی؟

دختر افسر خانم هم طلاق گرفت و من میدانم که این هم زیر سر تو بود

باز هم کاری از دستت بر می آمد و تو نکردی

خودمانیم خیلی خوش غیرتی

اگر همه مثل تو باشند خوب می شود

بدون غیرت و تعصب شاید هم بدون غرور و تعصب! 

بدون چون و چرا

از نظر تو همه بد بختی دارند و این یک اصل است

پس باید باشد

برایت مهم نیست و غصه هم نمی خوری

بهترین بندگانت در بدترین وضعیت زندگی می کنند و می میرند

و تو عین خیالت نیست.

باید بروم سر کار حالا دوباره می آیم و برایت می نویسم

برایم از خودت بنویس

حداقل به اینها که این مطلب را می خوانند بگو اگر چیزی از تو می دانند بنویسند.