غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

قایق کاغذی

 

همه چیز می گذرد .اتفاق ها می افتند . حوادث رخ می دهند.

و من نشسته ام

در گوشه ای و فکر میکنم

گاهی به حرکتی و گاهی به خروشی

اما باز نشسته ام

و نگاه می کنم

گاهی درک می کنم اما بیشتر نمی فهمم که چرا این طور شد

همیشه دوست داشتم بدانم چرا؟

اما حالا میدانم که اصلا مهم نیست

تنهایی چیز خوبی است

اگر فکر کنی

نه فکری که مالیخولیا ییت کند

فکری که آزادت کند

شاید اصلا نباید فکر هم کرد

زندگی

باید مثل قایق کاغذی بچگی مان باشد

که درجوی آب می انداختیم

دنبالش می کردیم

و هر بار یک طوری از بین می رفت یا زیر پل گیر می کرد

یا در بین زباله های جوی غرق میشد

و ما فقط نظاره میکردیم

جرات رفتن به درون آب را نداشتیم

یا کثیف بود و آلوده

و یا خروشان و تند

و اگر هم قایق مان برنده می شد دست آخر به جوی خیابان می رسید که دیگر اجازه نداشتیم دنبالش کنیم

شاید زندگی هم همان باشد

همان قایق کاغذی

نمی توانی بخاطرش به آب زنی

که غرق کثافت می شوی

و یا دست آخر آب ترا با خودش خواهد برد

بچگی هم وقتی قایق مان از بچه ها عقب می ماند گریه می کردیم

حالا هم می کنم

"زندگی رسم خوشایندیست " سهراب میگفت

زندگی از نظر من شادی ست

زندگی نقطه اوجی دارد که همان خود خواهیست

و در این خودخواهی همه خوبی هاست 

نظرات 3 + ارسال نظر
بانوی ماه دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:50 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com

سلام خیلی عالی و روان می نویسی موفق باشی گل همیشه بهار

مورچه شماره یک دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:03 ب.ظ

شما نوشتید که سهراب سپهری نوشته که:همیشه من ماندم و تاریک بزرگ

الف.ک چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:44 ق.ظ http://open-area.blogsky.com

نمی‌دونم ...
گاهی این زندگی انقدر درد داره که ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد