غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

من به جهل خویش دچارم

 

 

 

 

چنین می اندیشم که خودم احمقی بیش نیستم .می دانید حماقت نسبی است. من در مقابل خیلی افراد عاقلم و در مقابل خیلی دیگر احمق و تلاش کرده ام ، برای خودم تا پیدا کنم خودم را و نجات پیدا کنم از این حال که دارم

من به جهل خویش دچارم

فکر میکنم خدا دروغ است

اگر می دید که درست می کرد

اگر میفهمید که کاری می کرد

پس این خدا خدا نیست

خدا هست اما نه آن خدایی که به ما شناخته اند

خدایی است از جنس دیگر

خدایی است با ماهیتی دیگر

همه حماقت های ما تقصیر او نیست

خدای من زنان را می کشد

بچه ها را هم می کشد

خدای من جنگ را تمام نمی کند

خدای من ظالم ها را دوست دارد مثل مظلوم ها

و کاری نمیکند برای کودکان مریض

چون میخواهد که اینطور باشند

خدای من منطقی است

و از دعا بیزار است

از تمام تنبل ها بیزار است

و همیشه در حال خواب است

در هیچ مشکلی به داد تو نمیرسد

فقط هست

یعنی میخواهد که باشد

خیلی مهربان نیست

و دعاها را هم مستجاب نمی کند

خدای من مثل من خودخواه است

همه چیز را برای خودش میخواهد

وقتی خدای من بیکار است با بنده هایش سرش را گرم میکند

این حق اوست که با ما بازی کند

چرا که ما راساخته و متعلق به او هستیم

خدای من دیوانه است و همه دیوانه ها را دوست دارد

او خودش یک زنجیری است

و سالهاست که خودش را در آن بالا بسته است

قرص میخورد تا حالش خراب نشود

خدای من از آزار رنج میبرد

او یک شیزو فرنی است

مازوخیست هم دارد چون میمیرد برای خود آزاری

بنده ای را با ظرافت میآفریند درنهایت زیبایی

بنده اش زیباست و دلربا

درس میخواند

مدارک عالی را طی میکند

همه او را دوست دارند

و سرطان میگیرد و می میرد

وخدای من عین خیالش نیست

و از بازی که راه انداخته راضی است

خدای من زن باره است

و نجابت حرف غریبی است برای او

خدای من آزاد است و از هر چه که محدود کننده است گریزان

خدای من حتی شورت هم نمیپوشد

و خیلی راحت میگذرد از همه دوستی ها

اصلا او دوست ندارد با کسی دوست بشود

فقط عده ای احمق صبح تا شب وقت او را میگیرند و میخواهند

 خودشان را به او بچسبانند

آنها از بس گریه میکنند حوصله خدای من را سر میبرند

خدای من ضعیف کش است

و اول از همه ضعیف ها را از بین میبرد

و کنار آمدن با این خدا راحت است

چون توقعی از او ندارم

وقتی کسی میمیرد خدای من مقصر نیست

و کاری نمیتوانسته است بکند

خدای من به کسی کمک نمی کند

و اصلا بودن با او راحت است

باید از او توقع نداشت

و به او امید نبست

پس من با خدای خود مشکلی ندارم

مشکل من مردم هستند

و نیکی

که در این زمانه سخت حقیر ومغلوب است

دل من برای خوب بودن تنگ شده است

کاش بهتر باشم

کاش  رنگیها دست از سرم بردارند

وبال درآورم و پرواز کنیم در آسمانها



 

 

بی تفاوت شده ام

ا

 

ین روزها هوا بارنی است

آخ که چقدر من از این آفتاب بدم میآید

وقتی هوا بارانی میشود ، آدمها کمتر بیرون میآیند واین خیلی خوب است

روزهای بارانی وقتی هوا ابری است زمان گم میشود . وقتی بعدالظهر از خواب بیدار می شوی حس میکنی که صبح است و باید بروی سر کار، بعد خواب آلود به ساعت نگاه میکنی و می بینی هنوز شب نشده است .

نمی دانم چرا هوا میبارد .با دل من همزبان میشود گاهی

میدانم که آسمان هم از دست خدا می گرید

اصلا همه اش تقصیر خداست

باران رحمت است برای کشاورزان قبل از اینکه سیل شود و همه چیز را بشوید

و بارن خوب است برای بچه های بالای شهر که بوتها و چکمه های مارک دارشان رابپوشند و با دوست پسرها و دوست دختر های عزیزشان زیر باران پیاده روی کنند وبعد جلوی شومینه های زیبا خودشان را با حوله های ابریشمی خشک کنند وشعرهای عاشقانه بخوانند و رمانتیک شوند.

باران بد است برای بچه هایی که امروز زنگ ورزش دارند وبخاطر باران نمیتوانند در حیاط مدرسه بازی کنند

باران برای راننده تاکسی ها خوب است چون مسافرها زیاد میشوند

باران برای آسفالت کارها و ایزوگامی ها خوب است چون مشتریانشان زیاد میشوند

باران برای فقرا بد است چون سقف چکه میکند و در خانه به اندازه کافی ظرف وجود ندارد تا زیر آن بگذارند

باران برای زنان خیابانی بد است .چون باید هر چه زودتر یکی را انتخاب کنند و با او زیر یک سقف بروند تا در باران خیس نشوند و این باعث میشود تا حق انتخاب کمتری داشته باشند

باران برای صافکارها هم خوب است چون خیلی تصادف میشود وماشین ها خراب میشوند

باران برای دانشجوها هم خوب است چون ممکن است اساتیدی که از شهرهای دیگر میآیند نتوانند به موقع برسند واین یعنی تعطیلی و دودره بازی

باران برای کسانی که در روز بارانی میمیرند بد است . چون زودی آدم را دفن میکنند و تشییع کنندگان به روح مرده تف ولعنت میفرستند و هیچ کس دوست ندارد جنازه اش خیس شود.

باران برای عروس ودامادها هم بد است چون نمیتوانند در خیابان ها ماشین بازی کنند وهمه به داماد میگویند آخه چقدر ته دیگ خوردید که عروسیتان باران میاید.

باران برای قناریها و گنجشک ها و مگس ها هم خوب نیست چون خیس میشوند و باید کز کنند یک گوشه

باران برای هر کس یک طوری است و انگار فقط برای من هیچ فرقی نمیکند که باران بیارد یا نه .

بی تفاوت شده ام

بی تفاوتی از مرگ هم بدتر است

چرا اینطور شده ام

که حتی باریدن و نباریدن باران برایم توفیری نمیکند .

 

 

 

بیش تر از پیش تنها شده ام

 

 

 

امروز سه شنبه 14 فرودین ماه سال یکهزارو سیصد و هشتاد و شش است و بعنوان اولین روز کاری ما محسوب میشود .

امروز برای من با پنجشنبه 25 اسفند ماه  یکهزارو سیصدو هشتاد و پنج که آخرین روز کاری ما محسوب میشد هیچ فرقی ندارد.

اصلا احمقانه است که بعضی ها احساس می کنند روزهای جدیدی آغاز شده اند . این یک قرار داد است و قرار دادها چیزهایی هستند که ما را محدود می کنند و همیشه در این قرار داد ها منافع بطور مساوی تقسیم نمیشود.

این فریب طبیعت است و فقط احمق ها می توانند تصور کنند که همه چیز تازه شده است .

بیش تر از پیش تنها شده ام . اما دارم از این تنهایی لذت میبرم.

 کتاب میخوانم ، چیزهایی مینویسم که خواننده شان کسی جز خودم نیست .

 هر گاه می نویسم و دوباره می خوانم به خودم خنده ام می گیرد ، جهالت از من میبارد .

شاید خودخواه تر شده ام به دیگران کمتر اهمیت می دهم.

من فقط خودم را می بینم و به این فکر می کنم که چگونه می توانم از این زندگی لذت ببرم .

باید این زندگی را ببلعم قبل از این که زندگی مرا ببلعد.

از اینکه در چشم ها باشم متنفرم.

تعطیلات برای من فرخنده بود. و من دوست دارم همه روزها فرخنده باشد.

از مسافرت لذت بردم در تعطیلات.

چند راز بزرگ کشف کردم.

تا جایی که توانستم تماشا کردم و نشئه شدم از این تصاویر .

مسافرت کردم دوباره ، و خودم را بارها یافتم در راه ها، مسیرها و پیچ ها.

من سرشار از حس خودخواهی هستم .

من می خواهم برتر از همه باشم اما بعضی ها هستند که مرا اذیت می کنند.

آنها خیلی بزرگ هستند و زور من به آنها نمی رسد.

از اینکه مرا تحقیر می کنند لذت می برند .

من در مقابل آنها کودک تازه به دوران رسیده ای هستم که از بازی با من لذت می برند و هر گاه از بازی خسته شوند مرا به حال خودم رها خواهند کرد.

بعضی ها برایم شاخ و شانه می کشند و مرا اذیت می کنند ، کاش زورم به آنها می رسید.

در تعطیلات با خدا زیاد حرف نزدم و از کارهایش گله نکردم .فکر میکنم او هم به تعطیلات رفته بود .

من با خودم مسابقه گذاشته ام. و هر که برنده شود( "من" یا "خودم" )باز هم یا "من" برنده ام یا "خودم" .

دوست دارم به احمق ها لبخند بزنم و برایم مهم نیست که آنها با دیدن من قهقهه بزنند .حتی اگر از خنده روده بر هم بشوند برایم مهم نیست ، فقط برای من این مهم است که من به آنها لبخند میزنم .