غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

من احمق هستم که نمی توانم لذت ببرم

 

 

من حالم از دنیای مسخره به هم می خورد

من دلم گرفته است

من احمق هستم که نمی توانم لذت ببرم

چه مرگم شده است؟

دلیلی نمی بینم

بغض دارم

در شرکت نمی شود گریه کرد

مخصوصا که من یک مرد خرس گنده 28 ساله هستم

اصلا گور بابای همه

دوست دارم همین الان برگه مرخصی را محکم بکوبم روی میز رئیس که دارد به خواهرش تلفنی زبان آموزش میدهد

بعد ماشین را بردارم بروم در یک کوه وکمری خودم را گم و گور کنم

تب دارم

عرق کرده ام

صدای وحشتناک کولر شرکت در گوشم می پیچد

کولر باد گرم می زند و فقط صدا در می آورد

روی میز محسن پنکه روشن است وهوای گرم را به پس مغز من می کوباند

مغرم آب پز شده است

من سردم است و دارم می لرزم

تب دارم

حوصله کسی را ندارم

و حتما دیگران هم همینطور هستند

دلم برای خودم می سوزد

هنوز هیچ کاری برای خودم نکرده ام

پس من احمق کی میخواهم به فکر خودم باشم

مردم از بس رعایت کردم

مردم

واقعا من یک مرده هستم

یک سیب زمینی

یک بازیگر

یک احمق دو رو

کسی که همیشه تظاهر میکند همه چیز بر وفق مراد است

من دلم برای خودم ، هم می سوزد

و هم خودم را لعنت میکنم که چقدر بی عرضه هستم

من به یک حماقت محض دچار شده ام

کار کار کار کار کار کار کار

مرده شور این زندگی را ببرند که همه اش شده است کار

واقعا من یک مرده هستم

 

نمیدانم چه مرگم است

 

برای نوشتن باید بهانه ای داشت

باید دلت پر باشد و بعضی وقتها لبریز باشی

یعنی همچین که شروع کردی به نوشتن  ناخودآگاه اندیشه ها بیایند و حرف شوند وحرف ها کلمه شوند و کاغذ پر شود و بعد در وبلاگ بگذاری تا کسانی که آشنا هستند و بزودی غریبه خواهند شد و یا غریبه هایی که بزودی آشنا می شوند بخوانند و نظر بدهند و بروند .

اما امروز من همینطوری می نویسم

در این لحظه من یک حس معمولی و کاملا سطحی دارم.

نه از کسی بدم میاید .

نه تنها هستم.

و نه می خواهم شکایت کنم.

من همین هستم که می نویسم .حتی نمی دانم برای چه می نویسم

آیا خسته ام ؟ این را هم نمی دانم

خیلی بد است که آدم سیب زمینی باشد.

شاید دردی دارم ؟

 نمیدانم !

بهتر است بروم گور خودم را گم کنم.

اما حتما یک چیزی سر جایش نیست که من اینطوری شده ام.

مثل بیماری در اتاق بیهوشی هستم.

فعلا بی حس و هوش هستم.

و

حتما منتظر یک عمل

اما چه عملی؟

آخرش که چه ؟

اصلا چه میخواهد بشود ؟

نمیدانم .

و همیشه درد من از ندانستن است.

وقتی احمق باشی نمیدانی چه چیزی درست است

و چه چیزی غلط

من وضعم از این هم خراب تر است .

حتی نمیدانم چه مرگم است.

باید کسی باشد که از بیرون نگاه کند

و بگوید من چه مرگم است......