غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

شما بگویید من چکار کنم

گاهی چقدر این دنیا با این بزرگی‌اش تنگ می‌شود

این‌قدر تنگ می‌شود که نفس کشیدن هم در آن سخت می‌شود

حالم از التماس کردن به خدا بهم می خورد

البته اگر خدایی باشد

که اگر هم باشد فکر کنم یا کور است یا کر

یا به احتمال زیاد مست است

مگر می‌شود در بهشتش اینهمه شراب باشد و او مزه نکرده باشد

اصلا شاید هم نشعه باشد

بالاخره خدا هم دلخوشی‌می‌خواهد

اصلا چه هست و چه نیست

گور بابای همه را کرده

فعلا که من خرابم

هر چقدر هم که ضرضر کنم او نمی‌شنود

بهتر است خودم را سبک نکنم

گاهی اوقات خنده‌ام می گیرد به احوال خودم

یک روز با داشتن یک چیز ساده می‌میرم از خوشی

 و فردایش با نداشتنش می‌میرم از ناخوشی

اصلا من تجربه کرده‌ام نود درصد مشکلات من مربوط به دیگران است

که البته این دیگران را خودم انتخاب کردم یا خودم اجازه دادم که دهنم را سرویس کنند

مسخره‌تر این است که بدانی همه این‌ها یک بازی مسخره است

و من گوساله در این بازی هر روز بدنبال برنده شدن هستم

برنده شدن چیزی که وجود ندارد

چون این بازی شرطی نیست و برنده چیزی نمی‌برد

این بازی سر سلامتی است

دیگر نمی‌دانم اصلا شکایت بکنم ، شک بکنم ، نکنم

چه‌کار کنم

اصلا کاری بکنم یا نکم

اگر بکنم که فایده‌ای ندارد

اگر نکنم که که دق می‌کنم

خلاصه شما بگویید من چکار کنم.