غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

تمام استخونهای بدنم درد میکنه از بس که پشت این سیستم نشستم و کار کردم حالم داره از این زندگی بهم میخوره نه میتونم رهاش کنم و نه میتونم تحملش کنم ایکاش کامپیوتری اختراع نشده بود ایکاش هنوز هم مثل قبل مردم برای هم نامه مینوشتند و مدت ها منتظر میموندند تا جواب نامشون برسه ایکاش همه محاسبات مهندسی و کارهای مربوط به اون دستی بود اصلا چرا باید همه چیز سریع باشه دوست دارم مثل میلان کوندرا آهستگی رو تجربه کنم . احساس رخوت وسستی عجیبی میکنم دلم برای باشگاه تنگ شده دلم برای دویدن دور زمین که بدترین قسمت تمرین بود تنگ شده دلم میخواد دوباره به زمینهای خاکی برگردم با کفشهای پاره با همون لباسهای رنگ و رو رفته و جورابهایی که کششون شل شده بودند .دلم میخواد دوباره برای فیکس شدن توی تیم بجنگم برای مسابقات دانشگاهی ، استانی و کشوری . چه روزهای خوبی بود فکر میکردم یک روز مارادونای ایران میشم چه شبها که خواب مارکو فان باستن رو ندیدم وچه روزها که به عکس روبرتو باجو که روبروی تختم به دیوار بود خیره نشدم .دوست دارم باز هم بجنگم تا خودم رو پیدا کنم از این یکنواختی خسته شدم از این بار تحمل ناپذیر زندگی از این زندگی بیروح و مردم بدتر از خودم .البته باز هم صد رحمت به خودم بعضی وقتها آدم هایی رو میبینم که خودشون رو در حد یک گوسفند و الاغ پاین میارند و کارهایی میکنند که آدم شرمش میشه به زبون بیاره . دلم میخواد برم سفر کجا نمیدونم اما ترجیح میدم شمال باشه یا یک جایی که بکر باشه و آدم اونورها نباشه ، شاید کمی برای خودم دعا کنم به همه فرصتهایی که از دست دادم فکر کنم و راهی برای رهایی از این خودم پیدا کنم کاش میشد با کسی مشورت کنم .چه آرزو ها که داشتم و ندارم وچه چیزهایی را که میخواستم ونتوانستم بدست بیاورم ، ایکاش حداقل این غرورم را بتوانم حفظ کنم تنها چیزی که هنوز ازقبل دارم وتغییر نکرده

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
 چها که می بینم و باور ندارم
 چها ،‌چها ، چها ، که می بینم و باور ندارم

اگرچه باور ندارم که یاور ندارم
 چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
 نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
 خبر نداریم
 خوشا کزین بستر دیگر ، سر بر نداریم

در این غم ، چون شمع ماتم
 عجب که از گریه آبم نبرده باز
 چها چها چها که می بینم و باور ندارم
 چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم  

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:13 ب.ظ http://boys-e-girls.blogsky.com

سلام
خوبی ؟ دوست من
وبلاگ باحالی داری
از اون وبلاگهای مورد علاقه منه... امیدوارم که همیشه همینطور بمونه.
خواستی سری هم به من بزن.
بای

[ بدون نام ] چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:33 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com

منم خیلی خسته ام
منم دوست دارم برم شمال توی یه جنگلی کنار یه رودخونه
شاید صدای حرکت آبش بهم ارامش بده .
منم خیلی فرصتها رو از دست دادم خیلی................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد