آری ،مرگ
انتظاری خوف انگیز است؛
انتظاری
که بی رحمانه به طول می انجامد
مسخی است دردناک
که مسیح را
شمشیر به کف می گذارد
در کوچه هائی شایعه،
تا به دفاع از عصمت مادر خویش
بر خیزید،
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک،
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من _باری_ همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گور کن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد
چقدر قشنگ حرف میزند این شاملو ، نه چون مرده است و ما ایرانیها مرده پرست به حق که راست میگوید همه درست ها را .
من نیز مرگ را زیسته ام
در روزهای بمباران عراق
در روزهای مریضی پدر
در روزهای زندگی مستاجری
در روزهای خسته از تبعیض
در آن زمان که به بچه ها به اعتبار پدر ومادرشان نمره میدادند
در آن زمان که روی نیمکت مینشستم چون پدرم مربی را نخریده بود
در آن زمان که از زور سرما پاهایم کرخت میشد
در آن زمان که من کار میکردم ودوستانم شنا میکردند در استخر چون تابستان بود
من نیز مرگ را زیسته ام
در روزهای نداری پدر
و پدر هم زیسته است این مرگ را به سالیان دراز
از خجالت نداری و فقر
به اندازه تمام غرور یک مرد
به اندازه تمام بارهایی که کمرش را خم کرده است
و مادرم نیز زیسته است
در روزهای مریضی وسرفه
در تمام کوک زدن های شبانه
در همه آبروداریهای زنانه
در همه مجلسهای مهمانی
ومن چگونه میتوانم خدا را شکر کنم
به کدامین مرهمت اعطا شده که زیادت است بر ما
اگر هم داده که باید میداد
مگر بالاتر از سیاهی نیز رنگی هست
کاش او نیز زیسته بود این زشت بد اهنگ را
کاش شکستن غرور یک مرد را تجربه کرده بود
کاش....
شرایطی رو که شما نوشته بودید تقریبا تمام هم سن وسالهای ما هم تجربه کردند
همون چیزها حالا شاید کمی کمتر یا بیشتر