غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

بی خود زندگی می کنم

تو

نیستی

تو اینجا کنار من نیستی ...

و باران بی خود و بی جا می بارد ...

آخر زیر این باران من و تو در کنار هم که خیس نخواهیم شد...

این چشمه بی خود می جوشد شفاف..

آخر کنارش من و تو که  برای تماشای زرد آلوها  نخواهیم نشست..

 بی خود و بی جهت دراز می شوند این راه ها ..

آخر من و تو  که دست در دست هم در این راه ها قدم نخواهیم زد ..

دلتنگی ها و هجرانی هم بی خودند ..

در این دوری و دیری

با هم که نخواهیم بود..

با هم که گریه نخواهیم کرد..

بی خود است گفتن  دوستت دارم ...

بی خود زندگی می کنم

آخر این زندگی را  که بین هم قسمت نخواهیم کرد !

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:12 ب.ظ http://www.dood2.blogsky.com

سلام
شعر زیبایی بود..
با هم که گریه نخواهیم کرد..

بی خود است گفتن دوستت دارم ...

بی خود زندگی می کنم

آخر این زندگی را که بین هم قسمت نخواهیم کرد !

خاک‌نهاد چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:12 ق.ظ http://akharinharfa.blogsky.com/

یه خرده بهتر از قبلی شد! [چشمک]

نرگس یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 ق.ظ

واقعا این زندگی بدون عشق چه معنایی داره
اگه عشق نباشه
واقعا بی خود زندگی میکنیم

نگار یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:49 ق.ظ

خیلی خیلی قشنگ بود
این شعر از کیه ؟
من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
باز هم ممنون بخاطر وبلاگ زیباتون

مهران شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:26 ب.ظ

خداییش حال کردم
خیلی باحالی

غریبه پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:47 ب.ظ

خیلی خیلی قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد