غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

من از عاقبت بیهودگی می آیم

 

 

 

 

مثل آسمان و زمین ایستاده ام
با روحی سرگردان
در فاصله آفتاب و لجن.
آه
ای دل من ، ای آب ته نشین شده در من
من از سکوت می آیم
از تاریک
از خالی
از خشکسالی
من از عاقبت بیهودگی می آیم
من مثل عصر روزهای دبستان
پر از کسالت و تردیدم
ای عشق من!
مرا به تماشای طوفان
مشتاق کن
من تنهایم
تنهایم
می آیم
و باقیمانده خویش را
با تو تقسیم می کنم.....

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام
خیلی دوست داشم تو تنهاییت سهیم بشم اما مثل این که نشد ....متاسفم

امیر رضا دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ب.ظ

نوشته هاتون بوی غم میدهد اما من به اونها معتاد شدم !
چرا کم مینویسید به نظر من بهتره هر روز بنویسید هرچند که کوتاه تر باشد .
امیدوارم دوست های خوبی برای هم بمونیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد