مثل آسمان و زمین ایستاده ام
با روحی سرگردان
در فاصله آفتاب و لجن.
آه
ای دل من ، ای آب ته نشین شده در من
من از سکوت می آیم
از تاریک
از خالی
از خشکسالی
من از عاقبت بیهودگی می آیم
من مثل عصر روزهای دبستان
پر از کسالت و تردیدم
ای عشق من!
مرا به تماشای طوفان
مشتاق کن
من تنهایم
تنهایم
می آیم
و باقیمانده خویش را
با تو تقسیم می کنم.....
سلام
خیلی دوست داشم تو تنهاییت سهیم بشم اما مثل این که نشد ....متاسفم
نوشته هاتون بوی غم میدهد اما من به اونها معتاد شدم !
چرا کم مینویسید به نظر من بهتره هر روز بنویسید هرچند که کوتاه تر باشد .
امیدوارم دوست های خوبی برای هم بمونیم