غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

بی خود زندگی می کنم

تو

نیستی

تو اینجا کنار من نیستی ...

و باران بی خود و بی جا می بارد ...

آخر زیر این باران من و تو در کنار هم که خیس نخواهیم شد...

این چشمه بی خود می جوشد شفاف..

آخر کنارش من و تو که  برای تماشای زرد آلوها  نخواهیم نشست..

 بی خود و بی جهت دراز می شوند این راه ها ..

آخر من و تو  که دست در دست هم در این راه ها قدم نخواهیم زد ..

دلتنگی ها و هجرانی هم بی خودند ..

در این دوری و دیری

با هم که نخواهیم بود..

با هم که گریه نخواهیم کرد..

بی خود است گفتن  دوستت دارم ...

بی خود زندگی می کنم

آخر این زندگی را  که بین هم قسمت نخواهیم کرد !