غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

غریبه آشنا

بزودی غریبه ها آشنا میشوند وآشنا ها غریبه

کلنگ نابودی خودم را می زنم

 

 

چند وقتی است که ننوشته ام

داشتم فکر میکردم . باخودم در کلنجار بودم.

این شاید به نوعی یک اعتراف نامه باشد اما توبه نامه نخواهد بود .

استادی که عزیز است و گرامی وبلاگ را خوانده بود و شاکی شده بودند از چیز هایی که
می نویسم.

استاد میگفتند : "خوشی زده است زیر دلم ، و این تنهایی که میگویم دروغ است"

به نظر استاد این توهین به دوستان است که بگویم تنهایم، چرا که دیگران میپندارند برای من
 بی اهمیت هستند.

استاد درست میگویند این خیلی بد است که من بخاطر خودخواهی خودم چشمانم را بسته ام و فقط خودم را می بینم.

من به حرف های استاد فکر کردم. همه حرفهای ایشان درست هستند .

این روزها ورزش میکنم مرتب و با برنامه.

گاهی هم ورزشها و تفریحات جانبی میکنم دوچرخه سواری در چیتگر و یکی دوبار سوارکاری –گاهی شنا و گاهی هم کوه نوردی که این آخری تقریبا هر هفته تکرار میشود و فقط کوه ها هستند که عوض می شوند .

کتاب هم میخوانم با سرعت بیشتری از قبل.

در این چند وقت فیلم های خوبی هم دیده ام .

تقریبا متعادل تر شده ام روح و جسمم با هم درگیری ندارند ، سر دردهایم کمتر شده است.

خستگی ، سوزش چشم ، ورم پاها ، و حواس پرتی هایم هم کمتر شده است.

اما باز هم چیزی هست درونم که نمیگذارد راضی باشم.

یک حسی که میگوید تو تنهایی و حقت بیشتر از این هاست .

اوهام و تلقین نیست این یک وجود ماورایی است که با من زندگی میکند .

و من در سایه او بودم و حالا که میخواهم خارج شوم او در سایه من خواهد بود. چه من غالب باشم و چه او بالاخره هر دو هستیم.

و این توهین به دیگران نیست ، این یک چیزی است که  من در درونم درکش میکنم.

اما باید این را با تمام وجود اعتراف کنم که:

من خودخواه و زیاده طلب شده ام.

مگر من چه چیزی بر این دنیا افزوده ام که حالا از آن طلبکارم ؟

حرف من فقط همین است : " به من بدهید"  فقط میخواهم از دنیا بگیرم ، خوب  یک آدم درست وحسابی پیدا شود و به من بگوید: " مثلا خودت چه گلی به سر دنیا زده ای که حالا ادعایت میشود

اول باید برادری ات را ثابت کنی وبعد طلب ارث"

شاید همه این ها بخاطر این است که من لوس و بچه ننه هستم.

و یا شاید هم بخاطر این است که هنوز بچه ام و با واقعیت های زندگی روبرو نشده ام.

دلایل دیگری هم میتواند داشته باشد و آن جهل من نسبت به پیرامون است.

وقتی بسته باشی و تا جلوی دماغت را بیشتر نبینی همین می شود .

باید خودم را قانع کنم  و از این جهل خارج شوم .

این خیلی بد است که من مرتب از دلتنگی هایم بگویم .

اصلا به دیگران چه مربوط است که من فلان احساس را دارم . همه به اندازه خودشان گرفتاری دارند و من مرتبا انرژی منفی همراه با یأس برایشان میفرستم.

باید بیشتر فکر کنم .

باید خودم را بهتر بشناسم .

باید دست از این زیاده طلبی بر دارم .

من خیلی خودخواه شده ام و با این طرز تفکری که دارم، در واقع کلنگ نابودی خودم را میزنم و اگر همین طور پیش بروم بزودی  فرو خواهم ریخت .

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
خودخواهی گاهی زیباست...
راستش نوشته هات یه جور درده دله ...که از احساست بیانم می کنی..
آدم باید گاهی بی خیال باشه..بی خیال از رفتاره دیگران..

مورچه شماره یک شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:50 ب.ظ

به این جملات کلیدی خودتان بیندیشید.کلمه به کلمه آن مفاهیمی دارد که با شناخت آن می توانید به خیلی از رازها درباره خود پی ببرید:
{این یک وجود ماورایی است که با من زندگی میکند .و من در سایه او بودم و حالا که میخواهم خارج شوم او در سایه من خواهد بود. چه من غالب باشم و چه او بالاخره هر دو هستیم}

خاک‌نهاد شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:44 ب.ظ http://akharinharfa.blogsky.com

چه عجب نوشتین!
همه‌اش سر می‌زدم می‌دیدم پست جدید نذاشتین...
این دفعه مثل دفعه‌ی قبل همه‌ی کامنت‌ها رو یه دفعه نمیذارم... کم‌کم میذارم!
فعلا این باشه تا بعد!

.)

نرگس یکشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام
انگار حال و هوای شما عوض شده است. دیگر از شکایت خبری نیست.
اگر به چیز تازه ای رسیده اید به ما هم بگویید تا استفاده کنیم

من پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:21 ب.ظ http://blue-stars.blogsky.com

اگه اجازه بدی می خواستم وبلاگتو لینک کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد