آدمیان را چه میشود؟
به کجا میرود این قطار ابدی آفرینش؟
چرا بدی و پلیدی؟
چرا تنهایی؟
چرا غم؟
من میخواهم بدانم در کدامین غار می توانم با تو سخن بگویم؟
در کدامین دشت و در بالای کدامین درخت پنهان شده ای؟
تو کجا هستی؟
در کدامین رحم می دمی روحت را ؟
با که سخن میگویی؟
به کدامین بت حسادت میکنی تا برایت نابودش سازم؟
در کدامین سیاره ناشناخته زندگی میکنی ؟
به کدامین زبان می توان با تو تکلم کرد؟
ای بزرگ بی همتا؟
کمی از جلوی چشمانم دور شو تا بتوانم تو را ببینم.
حالا که دارم از غیر رها میشوم تو کجایی تا من تو شوم.
چه کرده ای ؟ هیچ میدانی؟
باید عاقل باشم
تو حتما میفهمی
من دچار نادانی خویشم
از غیر رها نیستم
که اگر بودم تو می شدم و من هنوز خودم هستم.
احمق ها همیشه سئوالهای بی جواب زیادی دارند
و چون کسی به سئوالهایشان پاسخ نمیدهد .خودشان جواب سئوالهایشان را با همان حماقتی که دارند پاسخ میدهند.
و آنوقت است که جهل ، جهل می آورد و تاریکی ظلمت.
و شب کور می شویم.
و به شب عادت می کنیم.
خدایا ممنونم از اینکه به من اجازه میدهی تا تماشا کنم.
از اینکه فرخنده بودن را به من نشان دادی ممنونم.
از اینکه لذت تماشا را به من برگرداندی متشکرم .
از تو خواهشی دارم که بو های خوب را هم برگردانی .
قبل ها همه چیز بوی گند می داد .بوی گند جوراب ، بوی فاظلاب و بوی کپک مغزهای فاسد شده
و حالا از تو میخواهم جایگزین این بوهای بد را بفرستی :
بوی یاس در خنکای صبح بامدادی
بوی بچه هایی که از پیش تو میآیند
بوی شهادت
بوی خاک باران خورده
از تو میخواهم که به من کمک کنی
خدایا کمک کن که فهمیده شوم
قبل از اینکه بمیرم
میدانم بود و نبود من برای تو و جهانی که آفریدی اصلا مهم نیست.
اگر نباشم هیچ اتفاقی نمی افتد.
اما برای خودم خیلی مهم است که خوب باشم و در تعادل باشم .
میخواهم انسان کاملی باشم.
اگر نشدم لااقل تلاشم را بکنم
که خودم شرمنده خودم نباشم.
میخواهم زندگی کنم با دانایی
و تو هستی که انسان کاملی
ای کامل ترین کامل ها یاریم کن در این وانفسای گمراهی.
من اسیر نادانی خویشم ... امیدی به رهایی هست؟!
البته که دانایی و خرد بو و طعم خوبی دارد.بو و طعم بستنی وانیلی وگاهی هم شکلات کاکائویی تازه.یا مربای آلبالو و کره روی نان سنگگ خاشخاشی
و البته که شما در (وانفسای گمراهی ) نیستید؛ بلکه در راه رستگاری هستید.
و البته که سوال شما از حماقت نیست بلکه از دانایی است ولی استاد شما حوصله جواب ندارد.
شما رها هستید؛ باور کنید.
همه ما آدم بودیم به خاطر اشتباه پدرمان انسان شدیم و حال می سوزیم و می خواهیم باز ادم شویم .
خوب است که در مقابل چشمانتان است. نگذارید از شما دور شود راه طولانی طی شده. بگذارید وارد چشمهایتان شود. بهتر می توانید ببینیدش . حالا با هم می خندید. با هم می بینید. با هم گریه می کنید. خوب است . خیلی خوب
سلام
ببخشید دیر نوشتم .واقعا شما متحول شده اید
از آن روز که در انجمن صحبت کردید خیلی تغییر کرده اید
قبلا خیلی دنیا را سیاه تر می دیدید. امیدوارم دوباره جلسات انجمن باران را برگزار کنید.
یه چیزی بگم؟
دارم فکر میکنم به این تغییر فضای ذهنیتون ...
توی این نوشتههای اخیرتون یه چیزایی عوض شده ... یا شایدم من این طوری حس میکنم ...
چرا بیشتر ازش نمیگین؟
چرا ما رو مهمون ذهنتون نمیکنین؟
خب .. آره .. لزومی که نداره ... فقط یه جور خودگشودگی ِ...
خودگشودگی کمک میکنه خودمون و بقیه رو بهتر بشناسیم ...
اگه بتونم میخوام راجه به خودگشودگی تو وبلاگم بنویسم ...
منتظریم ها ...!
نمیخواین برای مهمونهاتون چیزی بذارین اینجا؟!
سلام.
نوشته ات فوق العاده بود.
این روزا حرف دل منم همینه و شاید حرف دل خیلیهای دیگه!میدونی شاید اگه به درونت نگاه کنی یا یه ذره به عقب برگردی میتونی بوی اون بچه ای که از پیش خدا اومده رو استشمام کنی.
خدایا ما اگر بدیم تو را بنده های خوب بسیار است
تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست؟