هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد تو او را خراب کردی
خدایا! به هرکه و به هر چه دل بستم تو دلم را شکستی
عشق هرکس را به دل گرفتم تو قرار از من گرفتی
هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم در سایه امیدی
و به خاطر ارزویی برای دلم امنیت بوجود آورم تو یکباره همه را بر هم زدی
و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورانم
و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل احساس نکنم
تو چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم
و به جز تو آرزویی نداشته باشم
و جز تو به چیزی یا کسی امید نبندم ....
مصطفی چمران
شاید صد بار خوندمش هم قبولش دارم هم میخوام قبولش نداشته باشم . کاش میشد با این خدا رودررو حرف زد کاش یک روز جای من بود
کاش یک روز جای اوبودم
برای خودم به دلشوره میافتم
افق های ذهنم تو در توست
کارهای زمانه چقدر ناهمگونست
همیشه حرفی هست
همیشه دردی هست
اما گوش وطبیبی هرگز
چرا فکر میکردم زندگی شنا کردن در برکه های جادوییست
انجا که مرغان سپید خود را به آرامش آب جلا میدهند
در پس ذهنم سئوالیت که هزاران بار پرسیده ام
و هزاران بار جواب نشنیده ام
چرا باید زندگی کرد در این دیر خراب؟
وچرا شاعری ساده دل باید انتظار داشته باشد
که در قفسی کرکس باشد
من نیز اینجا بس تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم....
آری ،مرگ
انتظاری خوف انگیز است؛
انتظاری
که بی رحمانه به طول می انجامد
مسخی است دردناک
که مسیح را
شمشیر به کف می گذارد
در کوچه هائی شایعه،
تا به دفاع از عصمت مادر خویش
بر خیزید،
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک،
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من _باری_ همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گور کن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد
چقدر قشنگ حرف میزند این شاملو ، نه چون مرده است و ما ایرانیها مرده پرست به حق که راست میگوید همه درست ها را .
من نیز مرگ را زیسته ام
در روزهای بمباران عراق
در روزهای مریضی پدر
در روزهای زندگی مستاجری
در روزهای خسته از تبعیض
در آن زمان که به بچه ها به اعتبار پدر ومادرشان نمره میدادند
در آن زمان که روی نیمکت مینشستم چون پدرم مربی را نخریده بود
در آن زمان که از زور سرما پاهایم کرخت میشد
در آن زمان که من کار میکردم ودوستانم شنا میکردند در استخر چون تابستان بود
من نیز مرگ را زیسته ام
در روزهای نداری پدر
و پدر هم زیسته است این مرگ را به سالیان دراز
از خجالت نداری و فقر
به اندازه تمام غرور یک مرد
به اندازه تمام بارهایی که کمرش را خم کرده است
و مادرم نیز زیسته است
در روزهای مریضی وسرفه
در تمام کوک زدن های شبانه
در همه آبروداریهای زنانه
در همه مجلسهای مهمانی
ومن چگونه میتوانم خدا را شکر کنم
به کدامین مرهمت اعطا شده که زیادت است بر ما
اگر هم داده که باید میداد
مگر بالاتر از سیاهی نیز رنگی هست
کاش او نیز زیسته بود این زشت بد اهنگ را
کاش شکستن غرور یک مرد را تجربه کرده بود
کاش....
دلم گرفته تو که اون بالایی ، توی این ماه که میگن مهمونی دادی پس چرا جواب منو نمیدی،حتما مهمونات زیادند و وقت نداری، کاش مرد ومردونه یکبار باهام حرف میزدی نه از زبون کسه دیگه ،خودت با من رو در رو ،مگه چی میشه، خوب من نمیتونم از روی شواهد تو رو درک کنم اصلا من نفهمم ،همه که مثل هم نیستند ، دوست دارم به من بگی چی شد که بوجود اومدم صرف اینکه پدر و مادرم میخواستند از تنهایی در بیان یا اینکه میخواستند اثری از خودشون توی این دنیا بذارند، سالهاست که بدنیا میاند آدمها و میمیرند اما هنوز معلوم نیست که این چرخه باطل برای چی تشکیل شده ، راستی برام سئواله دوست دارم ببینم واقعا میبینی وکاری نمیکنی یا اینکه اینقدر سرگرمی و تفریح داری که اصلا وقت سر خاروندن نداری.
کاش میدونستم تنهایی یا نه، نکنه شما چند نفری این دنیا رو درست کردید و دارید توی یک قمار بزرگ ما رو قربانی میکنید ، شاید هم ما رو مثل موش آزمایشگاهی دارید تست میکنید.هر کی هستی و هر چی هستی با من حرف بزن ، نه از توی کتابها نه از زبون طبیعت ، نه از زبون آدمهای دیگه ، من و تو با هم تک وتنها توی یک اتاق دربسته روی دو تاصندلی دور یک میز رو در رو ، رخ در رخ ، چشم در چشم . خیلی سئواهام زیاده، دوست دارم بدونم چرا من شیر خشک خوردم نه شیر مادر ،دوست دارم بدونم چرا وقتی خیلی بچه بودم عموم منو زد، دوست دارم بدونم چرا بابام به هر کاری دست میزد کارش نمیگرفت ، دوست دارم بدونم چرا اون زمانها وضع مالی ما خوب نبود ، دوست دارم بدونم چرا تو نذاشتی یک فوتبالیست معروف بشم ، چرا زانوم رو از بین بردی ، دوست دارم بدونم چرا اون روز توی مدرسه آقای کریم زاده زد توی گوش من ،دوست دارم بدونم وقتی سال دوم راهنمایی بودم کی ساک ورزشی منو دزدید و منو با یک شورت ولباس ورزشی آواره کرد ، دوست دارم بدونم چرا مرضیه خانم اینها شبانه اساس کشی کردند و از کوچه رفتند ، دوست دارم بدونم کدوم راننده بدری خاله رو زیر گرفت و فرار کرد ، دوست دارم بدونم چرا اون روز دختر که معماری میخوند توی دانشگاه زل زد تو چشمای من نگاه کرد وگفت منو ببخش ، دوست دارم بدونم کی بود که اون روز زنگ زد خونمون و اون حرف ها رو به من زد ، دوست دارم بدونم چرا همیشه بابام پاهاش درد میکنه ، دوست دارم بدونم چرا مادر من همیشه از تومیترسه وگریه میکنه ، دوست دارم بدونم که خاله سوری چی توی قرآنت پیدا کرده که هر روز واسه خوندنش شماره عینکش بالا میره ، وای چقدر دوست دارم بدونم چرا تو اینقدر در مقابل ظالمها بیتفاوتی ، دوست دارم بدونم چرا من باید همه چیز رو با سختی بدست بیارم ، دوست دارم بدونم تو که میدونی من کم طاقتم چرا دوباره و دوباره منو امتحان میکنی ، دوست دارم بدونم چرا من نمیتونم با دیگران کنار بیام ، ای خدا با تمام وجودم صدات میکنم خواهش میکنم جوابم رو بده ، دیگه بریدم ، کم آوردم ، خدایا تو رو قسم میدم با من حرف بزن تو رو جون هر کی دوست داری با من حرف بزن یک چیزی بگو که فقط بدونم هستی ، وجود داری ، خدایا شاید الان اصلا حرف هام رو نمیشنوی ، یا اینکه وقت نداری ، اما هر وقت اینها رو خوندی حداقل به یک گوشه ای به من برسون که خوندیش ، کاش برام یادداشت میذاشتی ، کاش یکبار روی زمین زندگی میکردی کاش مثل من بچگی رو تجربه کرده بودی ومیدونستی وقتی همکلاسیت از روی شکم سیری چیز میخوره وتو گرسنه هستی چه حالی میشی، کاش تجربه میکردی وقتی توی مدرسه بچه های دیگه رو بخاطر وضع مالی بابا شون تحویل میگرند وحق تو رو به اونها میدند چه حالی به ادم دست میده ، کاش مثل من از کنار ویترین مغازه کفش فروشی رد میشدی در حالیکه نوک انگشتات از سرما کرخت شده بود ، کاش تو هم روی نیکمت ذخیره ها نشته بودی ومیدونستی چقدر سخته کس دیگه ای رو جای تو بازی بدند برای اینکه داییش معاون استانداره ، کاش میدونستی آدم چه حالی داره وقتی که مادرش بدنبال اجناس کوپنی از صبح تاشب توی صف وامیسته ، مشکل من همینه که تو اصلا شرایط من رو درک کردی ونمیدونی من چی کشیدم ، تا حالا شده کسی رو دوست داشته باشی اما از ترس نداشتن یک سیب نا قابل توی باغچه تون جرات نکنی بهش بگی که دوسش داری ، کاش میدونستی جنگ چقدر بده ، کاش غم از دست دادن عزیزان رو تجربه کرده بودی ، کاش درد مریضی رو تجربه میکردی ، کاش میدونستی وقتی شب های زمستون پدر آدم سرفه های ناجورمیکنه تن ادم در حالیکه خودش رو بخواب زده چه جوری میلرزه ، کاش میدونستی که مرده شورها هرگز برای خانوادشون غذا درست نمیکنند چون همه چندش شون میشه دست پخت زنی رو بخورند که مرده شوره ، کاش میدونستی بچه هایی با ایدز بدنیا میاند که روحشون هم از گناه خبر نداره و کاش میدونستی هیچ زنی حاضر نیست به این بچه ها شیر بده ، کاش میدونستی آدمهایی هستند که بمب های عروسکی برای بچه های مظلوم میفرستند ، کاش تو هم یکبار حقت ناحق شده بوده ، کاش یکبار به اداره ای مراجعه میکردی و کوچکترین تبعیض ها و نامردمی ها رو لمس میکردی ، چرا خلق کردی این گرد گردون رو ، بیا دیگه بیا با هم حرف بزنیم ، من منتظرم ، شاید هم خجالت میکشی که البته از توبعیده !
به هر حال شانس آوردی کار دارم وباید برم وگرنه حرف هایی میزدم که جوابهاشون رو باید تا ابد میدادی !
ام جون هر کی دوست داری خوب فکر هاتو بکن و اگه دوست داشتی بیا با هم حرف بزنیم مثل دو تامرد .
بگو کجاست
آنجا که زیر بال تو در عالم وجود
یک دم به کام دل
بالی توان گشود
اشکی توان فشاند
شعری توان سرود